حضرت لقمان که معاصر حضرت داود بود، در ابتدای کارش بنده یکی از ممالیک بنی اسرائیل بود. روزی مالکش آن جناب رابه ذبح گوسفندی امر فرمود و گفت: بهترین اعضایش را برایم بیاور.
لقمان گوسفندی کشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالک خود آورد. پس از چند روز دیگر خواجه اش گفت: گوسفندی ذبح کن و بدترین اجزایش را بیاور.
لقمان گوسفندی کشت و باز زبان و دل آنرا برای خواجه آورد. خواجه گفت: به حسب ظاهر این دو نقیض یکدیگرند!!
لقمان فرمود: اگر دل و زبان با یکدیگر موافقت کنند بهترین اعضأ هستند، اگر مخالفت کنند بدترین اجزاست.
خواجه را این سخن پسندیده افتاد و او را از بندگی آزاد کرد.
یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت
تاریخ : شنبه 92/12/17 | 6:43 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
آخرین مطالب
جستجو
آرشیو مطالب
امکانات وب
بازدید امروز: 113
بازدید دیروز: 86
کل بازدیدها: 807572